پارت چهل و دوم :


فصل23
دو هفته از جشن عقدمان گذشته بود و من و مجید هر روز همدیگر‌‌را می‌‌دیدیم. امکان نداشت روزی باشد که تلفن نکند یا پیامک ندهد یا خانه‌‌امان نیاید. من هم همین‌‌طور. دائماً در حال تماس تلفنی با مجید بودم. صبح به زحمت از خواب بیدار شدم و محل کارم رفتم. هنگامه و بهاره با دیدنم پی به بی خوابی شب قبلم بردند و شروع کردند دست انداختن:
ـ دیشب با آقاتون بودین؟
ـ خوش گذشت؟
خود

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۰۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • بستی

    ۴۵ ساله 00

    خیلی خوبه

    ۹ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    💖🌹

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.